ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده ام بهر تو خونبار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا
می دهم جان مرو از من وگرت باور نیست
بیش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا
حسن تو دیر نماند چو زخسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا