هزار و یک حرف

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد

هزار و یک حرف

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد

من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا


ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا


سبزه نوخیز و هوا  خرم و بستان سرسبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا


ای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا


دیده ام بهر تو خونبار شد ای مردم چشم

مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا


می دهم جان مرو از من وگرت باور نیست

بیش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا


حسن تو دیر نماند چو زخسرو رفتی

گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد